امید _رسپینا ::
شنبه 85/11/28 ساعت 8:5 عصر
کاشکی بودی و می دیدی
ذره ذره جون سپردم
دوریت برام یه سمه
قطره قطره هی می مردم
کاشکی بودی نمیذاشتی
که منو از من بگیرن
کاشکی بودی نمیذاشتی
گلهای باغچه بمیرن ...
&&&
دلم امشب پر از درد است
زمین و آسمان یخ بسته و سرد است
و من اندیشناک روزهای رفته ی دورم
و من اندیشناک آهوان یاد
در صحرای پندارم
و من اندیشناک
لحظه های خالی از شورم
دلم می گیرد ای مادر !
دلم می میرد ای مادر !
و من در غربتی مغموم
تمام یادهای کهنه را
در قلب خود
یک بار دیگر
زنده می بینم ...
دلم امشب پر از درد است
میان برگ های کاج ٬ بادی سرد می پیچد
به روی گونه ی من ٬ اشک حسرت خسته می ریزد
بسان عابری وامانده از یاران
تو گویی زندگی یکپارچه یخ بسته و سرد است
و شهر سرد با هر لحظه اش ٬ این جمله را در زیر لب آهسته می گوید :
تمام زندگی درد است
تمام زندگی سرد است .
بگو با مادرم ای باد :
تو را کی برده ام از یاد ؟!
تو را کی می برم از یاد ؟!!
&&&
ندونستم موقدرش در کنارم
ولی حالا که رفته بی قرارم
نخندیدم دمی بر روی ماهش
چه سود اکنون به خاکش اشکبارم
ندید از من خوشی من هم پس از او
ندیدم روی خوش از روزگارم
شدم تنها به غربت ها فراموش
خدا رحمی بکن بر حال زارم
پشیمونم ولی هیهات دیر است
حلالم کن که ما هم رهسپارم ...
*** تقدیم به روح عزیز ترین عشق ابدی زندگیم ٬ مامان خوبم !
مادرم شوق دیدار تو در سر دارم ...
نوشته های دیگران()